رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

چيدمان اتاق

سلام  همه هستي من گلم فقط دلم مي خواد خوب باشي ديشب با بابارضا داشتيم دكوراسيون اتاقتو مي چيديم قبلا من و بابا رفته بوديم نمايشگاه مادر،نوزاد يه عالمه كاتالوگ جمع كرده بوديم خلاصه من كه حالم تعريفي نداشت ، ولي از دست بابات مرده بودم از خنده اتاقت زياد بزرگ نيست و از همه بدتر اينكه يه طرف اتاق كامل كمد ديواري به خاطر همين دست ما كمي بسته است. خلاصه من با اون حالم از رو كاتالوگا متراژ تخت و كمدها را مي گفتم و اونم با متر دور خودش مي چرخيد تا بهترين حالت را انتخاب كنه جات خالي حسابي خنديدم دلم مي خواد زود تر كنارم بيايي صبح ها كه مي آيم تو اتاقت لباس بپوشم ، تو دلم خدا خدا ميكنم تو زود تر بيايي تا صبح ها قبل رفتن به سر كار يه دل...
27 دی 1391

اميدم تويي گلم

سلام به جيگر طلاي مامان خوبي نفسم ديروز دوباره رفتم دكتر ، چون وزنم زياد نشده بود خانم دكتر گفت دوباره بايد وضعيتت چك بشه ، براي اولين بار يك سونو بدون خوردن هوارتا ليوان آب انجام دادم. خيالمون راحت شد كه قلب كوچيكت تند تند داره مي زنه و الان با حساب امروز ۸ هفته و ۳ روزته . گلم براي اين كه اين روز ها را بتونم تحمل كنم ، فقط اميد به سالم بودن تو كه كمكم مي كنه . بابا رضا مي گه رفتي صدا قلبشو شنيدي خيالت راحت شد ، جواب بهش دادم ما اين نيم وجبي كل يه فاميل اسيرش تا دنيا بياد پس چي كه خيالم راحت شد. ديروز بابا بزرگ و مامان بزرگ يه دو ساعتي تو خيابون دنبال دارو هاي من بوديم. بعدش هم رفتيم خونه اونا، شب هم كه دوباره حال من بد شد و آخر با...
25 دی 1391

بوس از طرف بابا رضا

سلام همه هستي من خوبي جيگرم اين چند روز هواي تهران خيلي آلوده بود. من دو روز مرخصي گرفتم و بعدشم كه آخر هفته بود و از شانس هم زد و شنبه هم تعطيل شد . با اجازتون ۵ روز مهمون خونه مامان بزرگ و بابا بزرگت بوديم .   شب جمعه اي حضورتو به طور رسمي تو خونه اعلام كرديم ، بيچاره بابا رضات ساعت ۹ و نيم شب مجبور شد بره برا همه شيريني بخره   خاله منا و عمو ابراهيم از اينكه تو مي آيي پيشمون خيلي خوشحال شدن . ني ني ناز دونه خيلي مراقب خودت باش. من دارم تمام سعي خودمو مي كنم ، به خدا تو اين هوا پامو از خونه بيرون نذاشتم كه نكنه تو حالت بد شه . اين تهوع دوره بارداري هم شروع شده و حالم يكم قاطي و پاتي كرده ولي چون مي دونم تو پيشمي تحملش برام را...
17 دی 1391

صداي قلب

سلام ني ني نازم گلم ديروز اومدم صداي قلب كوچيكتو شنيدم دكتر بهم گفت دقيقا ۶ هفته ات هست . فكر كنم وسطاي تابستون ميايي تو بغلم .   باورت نميشه اگه تموم دنيا را هم بهم مي دادن اين قدر خوشحال نمي شدم.   بابارضات كه داش غش ميرفت برات.   راستي ديروز به خاله منا هم گفتم ، واي كه چه قدر قربون و صدقه ات رفت.   اينجا همه دوست دارن و منتظرتن تابيايي مراقب خودت باش ، منم تمام تلاشم و مي كنم   ...
11 دی 1391

منتظر صداي قلب كوچيكتم

سلام نفسم دلم مي خواد كه حالت خوب باشه . فردا قرار برم سونو تا صداي قلب كوچولوتو بشنوم و بدونم چند وقته و شايد هم كي دنيا مي آيي.   يكم استرس دارم بابا رضا كه از هفته پيش هر روز ميگه امروز ميري سونو ؟، نه فردا ميري ؟ بهش مي گم من خودم استرس دارم تو ديگه زيادش نكن مي گه آخه وقتي صداي قلبشو بشنوي باورم ميشه كه واقعا ديگه دارم بابا مي شم.  خيلي از اومدنت خوشحاله ، منم كه حالم بد ميشه ، هر كاري مي كنه تا ما زود تر خوبشيم. من و بابايي خيلي دوست داريم و منتظر روزاي با تو بودن هستيم   راستي ۵ شنبه رفتم خيابون بهار يه عالمه لباس و وسايل نيني ديدم ، اگه بهفمم دخملي يا پسمل ديگه همه چي برات تموم مي كنم.   مراقب خودت باش و سعي كن پ...
9 دی 1391

خوش اومدي

سلام عزيز دلم امروز تصميم گرفتم كه از روز بودنت كنارم خاطرات تو بنويسم تا بدوني چه قدر دوست دارم   گلم ۲۳ آذر ۹۱ بود ساعت ۵ بعدازظهر رفتيم با بابارضا جواب آزمايش و گرفتيم و فهميديم تو با ما هستي و هر دومون از خوشحالی این شکلی شدیم اين بهترين روز زندگيمون بود.   دوست دارم و براي سالم بودنت هميشه دعا مي كنم . ...
6 دی 1391
1